♦همچنان نابالغ♦

شهت :/


الگوی صوتی ثبت گردید!

سلام بر پست شماره 19^^

درسته که فعلا صدا ندارم ولی تصویر که دارم... حس پری دریایی رو دارم[اوهوع! می چان خوشحالیا] کلا صدام از دست رفته ولی یه چیز با ارزش تر به دست اوردم^^

حالا بعدا تعریف میکنم:)

فردا امتحان طراحی دارم برام دعا کنید^^[اگه بعدا دیدینم بازم دعا کنید خوب نمره بده بهم]

ممنونتونم

شبتونم بخیر:)


you can't spell LOVE without V

nihao!

اومدم یه پست سریع و نه چندان به درد نخور[چی شد الان؟] بذارم:) و استایل این پست بصورت 7 هدف(همون که خانوم نوری گفت)میباشد:

1-V(کیم ته هیونگ)، وی نیست و عدد پنج یونانیه-_- به جان کیگو نمیدونستم:|[+تو دیگه چه فن گرلی هستی؟-خو شاید نیستم اصلا!]

2-قسمت ده انیمه برادرز کانفلیکت بالاخره دانلود شد:) عاخه قسمت بدقلقی بود منم ولش کرده بودم قسمتای دیگه شو دیده بودم...

3- عکس این پست رو میتونید تو بلاگ دیتاباس ببینید^^من خیلی دوسِش دارم و تو نودهشتیا،انیم آپ و خود بلاگ اسکای اسمشو دیدم. برای من اون یه سنپای محترمه^^

4-خیلی دوست دارم فن فیکی بنویسم هم نام با عنوان:) ولی فکر کنم قبل از من کسی نوشته باشه ش...

5-نمیدونم پَچ ترنسلیت گِیمش(چقدر خارجکی شد^^) کی میاد:| حوصله م ندارم ژاپنیشو دان کنم...

6-یه وبلاگ خیلی خوب پیدا کردم←کلیک میتونید معنی "تولید محتوای مفید" رو اینجا درک کنید^^

7-گیم یا کتاب خوب(تو هر سبکی که بود اشکال نداره ترجیحا ترسناک نباشه) بهم معرفی کنید...

خو تموم شد! کیگو اونجوری نگاه نکنا... خودم میدونم این هفتا هیچ کدومش هدف نبود ولی به هر حال هفتا که بود‼

کیگو:*سری بعنوان تاسف تکون میده و سنگی که تو دستشه رو تو دریاچه ی روبه روش میندازه*

خُبه خُبه واسه من شاخ میشی! چرا اسمت اینجا نبود؟ بهم دروغ گفتی که اسمت ژاپنیه هان؟ چرا راستشو نگفتی؟چرا ساکتی هان؟

پ.ن:صدام بدجوری گرفته

پ.ن:چقدر تو این پست لینک چپوندما... عذرخواهی:)


I am so girly:)

چتر-خیابون انقلاب

چَترِتُـو بِدِهـ دَستـِ اَبرآ بارونبِذآر یِدَفعِهـ ـَمـ مآ بِهـ جآشُونـ گِریِهـ کُنیمـگریه

*عکسه رو خودم انداختم ولی خیلی بد کادرش کردم به بزرگواری خودتون ببخشید:)


خدا رو شکر^^

صبح شنبه تون بخیر!
و خسته نباشی بیان!دوستت دارم

ساعت چهار و چهل و شیش دیقه بعد از ظهر

پ.ن:Tadaimasu!

هنوز روز تموم نشده کی چان

ساعت10:50

پ.ن2:همممممم Canewdon! بعدا یادم بندازید دربارش پست بذارم

هیچ کاریم تا حالا انجام ندادم:|


روز جهانی گرافیک داریم آیا؟

در جواب تیتر عرض میکنم بله و امروزم بود:) گرافیک روزت مبارک:) از سال 1963 به این ور 27 اوریل یا هشت اردیبهشت روز گرافیک نامیده شده:)

امروز قبل از کلاس قلمو و آبرنگ و پالت و یه کتاب خریدم :)

میخواستم ببینم gemini syndrome چیه،(یه اختلال روانیه) بعدش با یه گروه خوفناک متال مواجه شدم که وکالیستشون شبیه پیرمردا بود o_O ولی بعدش مثه آدم سرچ کردم و فهمیدم که اختلال دوشخصیتی خودمونهo_O دلیلشم فعلا هیچ کس قطعا نمیدونه ولی میگن به ژنتیک ربط داره چون دوقلوهای همسانی که این اختلالو دوتاشون دارن 80 درصدن ولی دوقلوهای ناهمسانی که دوتاشون این اختلالو دارن 16 درصدهo_O

من فکر می کردم این سندرومو دارم چون تو خرداد به دنیا اومدمo_O  چون نمادش این دوتا آدماس:| ولی الان فهمیدم که شکر خدا اصلا ربطی ندارن به هم:)))))))

برای جلد آلبومم دارم یه طرح ختایی کار می کنم:) همه گفتن خیلی سخته ولی الکی میگن اصنم سخت نیست:)

یه اشاره ای بکنم به شماره این پست که 13ست:) 

یه اشاره ای هم میکنم به سه تا ژوژمانی که در راهه:(

و تمام شما رو به جان لجند میدم که میخواد تمام خودشو به شما بده(!)[آری all of me میگوشم] 

شما هم بگوشید:Click




گرگ هاری شده ام(!)

گرگ زوزه غمگین سیاه سفید دپ

تو چه دانی در پس هر نگه ساده من

چه جنونی

چه نیازی

چه غمی ست...

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم...

بالاخره آنالیزمو تموم کردم! همه پروژه هامم کامل شد فقط مونده نماهنگم :)

به عنوان آخرین پروژه خوشنویسیَم میخواییم تابلو کار کنیم! از این برجسته ها! 

منم میخواستم یه چیزی از اخوان باشه که اینو پیدا کردم:) حالا بماند که چقدر ذوق مرگ شدم و هی خوندمش...

نمیدونم چرا زدم تو خط گرگ...

امروز با مهی رفتیم بیرون...

خیلی خوش گذشت فقط یکم ورشکست شدم...

این برای همین فعلا...

کار دارم بازم...

مـ رگ

یـ اسهای

نـ و شکفته

ا حمقانه ست :|

سومین روز از دومین ماه از نود و پنجمین سال از نمیدونم چی(مبدا تاریخ میشه دیگه)

: >


فرار،خیال،گرگینه

اگه شما یه چاله تو حیاط خونتون داشتید که به هر جایی که فکرشو میکردید راه داشت، کجا میرفتید؟
منظورم اینه که حتی میتونستید به دنیایی که تو ذهنتونه برید!
هومم...
نمیدونم شاید دلیل اینکه دلمون میخواد بریم اینه که اینجا موفق نیستیم یا شایدم فقط این باشه که کنجکاویم؟
ولی یه وقتایی هست که آدم حاضره هر جا بره بجز جایی که الان هست :/
دو هفته دیگه دو تا ژوژمان دارم و اصلا نگران نیستم نمیدونمم چرا چون کارام اونجوری که باید خوب نیستن...
دو هفته دیگه نمایشگاه کتابه و هیجان زده م ولی به نظرم هیجانی شدن برای آدمای بچه و نامتعادله#چه قدرم که من بالغ و متعادلم#
امروز تولد قیصر و بزرگداشت سعدی و روز پدر و تولد یکی دیگه س کسی که نمیتونم خیلی راحت دربارش حرف بزنم چون دیگه نمی شناسمش مثل این میمونه که یه روح دیگه جسمشو تسخیر کرده باشه؛ چه میدونم شاید برای اون منم یه همچین حالتی باشم...
شباهت ما دو تا اینه که جفتمون داریم از یه چیزی فرار می کنیم و با این فرار خودمونو نابود میکنیم تقریبا مثل دوییدن به سمت دریایی از اسیده...
و امشبم ماه کامله؛ میگن ماه شب چهارده ولی الان سیزدهمه:/ #خودم میدونما نمیخواد برام توضیح بدید#
افسانه ها و یه حس بچگونه دیگه، که به ماه مربوط میشن باعث میشن برای خودم متاسف شم...
شاید زندگی تو دنیای واقعی خیلی دردناکه که بشرو وادار به خیال و فرار میکنه...
شاید بشر خیلی ضعیفه و یا شایدم احساساتش قویه و دردو خیلی خوب حس میکنه...

آوووووووو*زوزه میکشه و سرشو بالا میگیره*
راستش بذارید تا اینجا که نوشتم براتون یه افسانه ی گرگینه ای هم بگم :!
یکی بود یکی نبود دو تا داداش سرخپوست بودن که برای شکار میرن جنگل و به سختی یه چیزی شکار میکنن و وقتی میخوان ببرنش یه نفر میاد میگه من خیلی گشنمه میخوام اینو...
اون دو تا هم از گوشت شکارشون بهش میدن، اون که یه ShapeShifter تبدیل شونده#!# بوده به این داداشا قدرت اینوو میده که هر وقت خواستن تبدیل به گرگ شن و راحت تر شکار کنن همه چی خیلی خوب بوده و برای افراد قبیله شون شکار میکردن تا اینکه یه روز یکی از پسرا با یکی از افراد قبیله دعواش میشه و تبدیل میشه و اونو میکشه اون تبدیل شوندهه هم برای اینکه تنبیه شون کنه حق انتخابشونو ازشون میگیره و از اون به بعد وقتی که ماه کامل میشده اونا تبدیل به گرگی میشن که هیچ فهم و کنترلی رو خودش نداره و فرداش در حالی بیدار میشن که هیچی یادشون نیست...

خوب اینم افسانه امشب:/
خوشت اومد کیگو جان؟ البته قبلا با هم انگلیسیشو خونده بودیم :پی
به هر حال به قول پارک چانیول تو اهنگ two moons،به شب خوش اومدید


وَقایِعُ المَدرِسَتیة: این یه داستان کاملا واقعیه

dreamcatcher

یه سری اتفاقا هستن که آدم تا یه هفته یا شایدم بیشتر باهاشون درگیر میشه؛ حالا زمانی بدتر میشه که یه روز داشته باشی پر از استرس و از این دست قضایا ـَم برات پیش بیاد:دی

بعدش همین اتفاقی که میتونه از روزمرگی درت بیاره میشه برات منبع اضطراب و دلهره و دل مشغولی و هر چی که اسمشو میذاری:(

چشمتون روز بد نبینه>_< اومدم ادای این آدم سردا که وقتی یه نفر براشون مهمه فقط از دور نگاش میکنن و از دور مراقبشنو در بیارم، که اینجوری شد :|

  مـ ـن میتونم

ا ـیـ ـنو

 ـنـ ـدیده بگیرمو

 ـا ز زندگی لذت ببرم

1 اُردیبِهِشتـ 95

کیگو:*بعد از اینکه یه عالمه مینا رو مسخره میکنه یه دفعه خواننده رو میبینه و بهش لبخند میزنه* اومدید نظر بدید؟

*صفحه شمانوشت ـُ میگیره جلوی خواننده* بفرمایید.شمانوشت

پ.ن:اصلا باورم نمیشه اصل مطلبو پاک کردم:|


♦آدم باید بعضی وقتا بشینه پیش خودش
ببینه حالش چطوره، چی کارا میکنه، از چی خوشحاله/ناراحته...
♣چقدر تو این مدت برای بهتر شدن تلاش کرده
اصلا پیشرفتی داشته یا نه
♠همچنان نابالغه؟ یا نه از همه لحاظی کامل شده؟
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan