♦همچنان نابالغ♦


بازی؛سرنوشت

آهم^^
یه فکرایی هست که به زور راه خودشو به ذهن آدمی پیدا میکنه و یکی از اونایی که به ذهن من راه پیدا کرد مثل یه تیکه از یه فیلم بی سر و ته بود، من و سرنوشت بین جمعیت داشتیم با هم میرقصیدیم یا بهتر بگم سرنوشت داشت منو با خودش این ور و اون ور میکشید؛
یه لباس قرمز تنم بود که حیلییی به عجیب بودن فکر اضافه میکنه و با اینکه همیشه فکر میکردم سرنوشت زنه ولی تو فکرای من یه مرد قد بلند بود که صورتشو نمیدیدم.
خلاصه که محکم نگه م داشته بود و داشت میرقصید و وقتی اطرافمو نگاه کردم یعالمه چهره آشنا دیدم و که اونام داشتن میرقصیدن ولی انگار سرنوشت به ریتم آهنگ توجه نداشت و با یه آهنگی که من نمیشنیدم میرقصید.
الان فکر کنم تقریبا بدونم این فکر چه معنی ای میده ولی اگه به زبون بیارمش دیگه راه برگشتی نیست!
++++
اسم این پستو از روی steins;gate و chaos;head برداشتم از فرمتش خوشم اومده بود*_*
معمولا همین طوری هست، ولی اگه خسته نشی کم کم ریتمش با اهنگ هماهنگ میشه.
ایشالا که بشه.من خسته نیستم فقط یکم متعجب شدم که چطوری میتونه این کارو بکنه مگه آدما اختیار ندارن؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
♦آدم باید بعضی وقتا بشینه پیش خودش
ببینه حالش چطوره، چی کارا میکنه، از چی خوشحاله/ناراحته...
♣چقدر تو این مدت برای بهتر شدن تلاش کرده
اصلا پیشرفتی داشته یا نه
♠همچنان نابالغه؟ یا نه از همه لحاظی کامل شده؟
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan