♦همچنان نابالغ♦

دایره مینایی (بخش اول)

dark anime boy monochrome

تماشای خوبی بود، اگه بفهمی چی میگم.

خرگوش دیوانه

تادا~~~

*ظاهر شدن ناگهانی در حالی که یه ماسک صورتشو پوشونده*

واییییییییی از دست آدمای تندرو :|

میگه اگه اینو [نامحرم] نگاه کنی اونو [نامحرم] نگاه کنی توقعاتت میره بالا :| میشه 100% »

وقتی یه آقایی میاد خواستگاری شما (دقت کنید که هیچکس کامل نیست) ، 50% ئه »

شما قبول نمیکنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی »

میرسی به سن 40 »

بعد میبینی داری پیر میشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی »

خودتو میبندی به ریش یه نفر (مینایی از خودش اضافه میکنه:) 20% »

بعد همش راه میری بهش میگی تو چرا اینجوری نیستی تو  چرا اونجوری نیستی »

در نتیجه زندگی ناآرامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خواهی داشت؛

حالا من از سخنرانی ایشون فهمیدم که:

ایشون خیلی پرفکت بودن.

ایشون استاد دانشگاه بودن.

ایشون تشریف بردن کربلا سپس مشهد که از ائمه درخواست همسر کنن.

همسر ایشون هم خیلی پرفکت بودن.

همسر ایشون هم تشریف بردن کربلا(قشنگ همون موقع که استاد تشریف برده بودند ها) و کلا تو مشهد سکونت داشتن.

استاد به همرا همسر و ××(تعداد فرزندانشون) فرزندشون زندگی خوشی دارن.

حالا چرا؟

چون ایشون انقدر که پرفکت بودن "نقد دنیا رو ول کردن و نسیه آخرت رو چسبیدن"

ولی جای دیگری در این سخنرانی پرفراز و نشیب ایشون ادعا میفرمایند که بنده اصلا نیازی نداشتم و سوال کوچکی که در ذهن این حقیر ایجاد میشود اینست که:

مگر میشود نیازی نداشت و دنیا را طلب کرد؟

منظورم اینه که باید اول این نیازه(حالا هر چی،قدرت پول زن و.....) تو شما وجود داشته باشه که یه درگیری بین انتخاب دنیا و آخرت پیش بیاد مگررر نه؟

پس وقتی که طرف میگه همکلاسیام میرفتن با دخترای محل فلان بسکتبال بازی میکردن و به منم میگفتن بیا و من بهشون میگفتم من نیازی ندارم(حال من ندانم از روی مریض احوالی یا چیزهای دیگر)، چطور میتونه بگه بخاطر آخرتم اینکارو میکنم؟

خرگوش دیوانه

من میفهمم که تنوع طلبی خطرناکه!

من میدونم که چرا چشمای من باید فقط یه نفرو تو زندگیم ببینه

و نیازی هم نیست کسی بیاد دوباره برام توضیح بده!

فقط یکم همه چیو با هم قاطی کردم :|

در اون لحظات مغز من اینطوری کار کرد:

مگه فهمیدن اینکه چیزی کامل نیست بده»

مگه تلاش برای 100% شدن بده »

مگه نه اینکه آدم کمال طلبه؟ »

یعنی دارن بهمون میگن نفهمیم؟ برای اینکه خوشحال باشیم؟ برای اینکه تو زندگیمون آرامش داشته باشیم؟ پس یعنی آرامش داشتن تو نفهمیدنه؟

نفهمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیدن

17:45:36


S(he) be(lie)ve(d)♪♫

طراحی مد

اینجا صفحه سیصد و اندی از یه رمان عشقی هفتصد صفحه ای نیست

و اگه باشه هم من جزو کاراکترای اصلی ش نیستم

که به علاقه م(که تا حالا نمیدونستم و تو این سیصد صفحه م نفهمیده بودم) نسبت به یکی از کاراکترای فرعی پی ببرم

ولی...

من واقعا تحسینش می کنم:) و الانم که قراره چند وقت نبینمش یه حس بدی مثل ناراحتی دارم! البته اینا کافی نیست که بگی "تو اونو دوست داشتی/داری"...

یاد یه متنی افتادم که میگفت هر وقت با آقآتُونـ دعواتون شد جلوش گریه کنید:) [البته پوکر فیس اینجا بهتر بود]

بعدش یه نفری تو مغزم گفت: اینجوری قیافه نگیرا! گریه کردن تو این مواقع خعلیم کار فمنینیه:|

منم یاد حرف یکی از آقا معلمام افتادم که پرسیده بود ازم:اصلا تو گریه م میکنی؟

و بعدش این سوال در ذهن من ایجاد شد که آیا اصلا من فمنین هستم؟

البته مهم نیست که "من" چی فکر می کنم... چون آدم خودشناسی رو از حرف دیگراان به دست میاره...

ja...


وَقایِعُ المَدرِسَتیة: این یه داستان کاملا واقعیه

dreamcatcher

یه سری اتفاقا هستن که آدم تا یه هفته یا شایدم بیشتر باهاشون درگیر میشه؛ حالا زمانی بدتر میشه که یه روز داشته باشی پر از استرس و از این دست قضایا ـَم برات پیش بیاد:دی

بعدش همین اتفاقی که میتونه از روزمرگی درت بیاره میشه برات منبع اضطراب و دلهره و دل مشغولی و هر چی که اسمشو میذاری:(

چشمتون روز بد نبینه>_< اومدم ادای این آدم سردا که وقتی یه نفر براشون مهمه فقط از دور نگاش میکنن و از دور مراقبشنو در بیارم، که اینجوری شد :|

  مـ ـن میتونم

ا ـیـ ـنو

 ـنـ ـدیده بگیرمو

 ـا ز زندگی لذت ببرم

1 اُردیبِهِشتـ 95

کیگو:*بعد از اینکه یه عالمه مینا رو مسخره میکنه یه دفعه خواننده رو میبینه و بهش لبخند میزنه* اومدید نظر بدید؟

*صفحه شمانوشت ـُ میگیره جلوی خواننده* بفرمایید.شمانوشت

پ.ن:اصلا باورم نمیشه اصل مطلبو پاک کردم:|


به خدا عید دو هفته اس :(

عکس آنالیز

ماشالا آدم که میاد بیان هنگ می کنه چی میخواسته بنویسه :( امروز از شدت بیکاری نشستم دوستای دم دستمو(!) تو ورژن اس دی(همون چیبی خودمون) کشیدم :|

1+ハート+森ガール_m.gifکلا امروز فرمالیته رفتیم مَد:| تا ساعت نه که اِمِت بود و بعدشم قرار شد فصل 11 رو خود خوان تو عید بخونیم خوشنویسی هم الکی مثلا یه ذره تمرین کردیم این شد تا ساعت یازده و نیم ^ ^ بعدشم که دیدیم کارگاه چاپو تسخیر کرده ن (برای نمایشگاه عید) ما رفتیم تو کلاس کامپیوترا چون اونا تو سایت بودن و قشنگ گند زدیم به کلاسشون:(

2+ハート+森ガール_m.gif#خاکستری رنگی :| آخر زنگم مونده بودم ظرف آبو کجا خالی کنم رفتم تو کلاس حسابداریا فرناز همکلاسی پارسالمو دیدم بهش گفتم اینو میشه بریزم تو گلدونتون رنگش قشنگه ها! خاکستری رنگیه! خوشگلم بود خدایی:|

هیچی نگفت دیگه خندید.... این پروینم که خدا نگم چی کارش نکنه اومد نصف لیوانشو خالی کرد تو لیوان من! حالا من با یه لیوان لبالب پر(!) از آب خاکستری رنگی رنگ سه طبقه رو رفتم پایین هی َم مواظبم کسی نخوره به دستم، استرس گرفته و با دقت چیزی نمونده بود برسم به دستشویی که یه دختره س قیافه ای میشناسمش اومده بغل دستم میگه تُو اکسو از کی خوشت میاد:|

منم گفتم کیونگسو ':* 

-عه مگه سوهو نبود؟(عاخه نیست بایس خودشه)

+نخیرم کیونگسو و تاعو^ ^

بعدش اونو دوستش خندیدن :( اونیکیم گفت چانیُ دوس داره :(( خوب شد محی نبود وگرنه دیگه #خاکستری رنگی و #لباس مدرسه و #... .

آره! چنین گیک هایی هستیم ما :(

3+ハート+森ガール_m.gifاین تصویری هم که ملاحظه می فرمایید یه "عه چه خوشگله"ی ساده نیست:| یکی از 6 یا 7 پروژه ایه که تو دو هفته عید باید انجام بدم#Shimatta

ولی خوبه دوس میدارم ^ ^

4+ハート+森ガール_m.gifبعد از کلاس و آشنا شدن با یه #معلم_خسته و یه #نالج_دیتابیس و چند تن همکلاسی جدید دیگه اومدم خونه و نشستم دو تا قسمت از انیمه Watashi-ga-Motenai-no-wa-Dou-Kangaetemo-Omaera-ga-Warui رو دیدم :]

حالا نمی خواد زحمت بدید همشو بخونید خودم کپی پیست کردم:[

درباره یه دختر آنتی سوشیاله که وارد دبیرستان میشه هر کاریم که می کنه نمیتونه برای خودش دوست پیدا کنه! خیلی خوب بود... بنام حضرت سرعت اینترنت بقیه شو فردا می گیرم نگاه میکنم...

5+ハート+森ガール_m.gifمی خوام تو عید بصورت خودخوان واسه دل خودم بشینم شیمی بخونم:دی دلم بسی براش تنگ شده...

6+ハート+森ガール_m.gifهی ایده تکست میاد تو ذهنم منم نمی نویسمش اونم میره:| چقد لوسه!

7+ハート+森ガール_m.gifخوب دیگه فکر کنم همه چیزایی که میخواستم بنویسمو نوشتم...

بلوغ فکری کجا بود

ساعَتـ دَوآزدَهـ و دو دیِقِهـ

بیست و سِهـ اسفـ 94


من فکر نمی کنم پس نیستم!

اوهایو-!-

چاپ دستی
اول از همه باید اعتراف کنم: ذهن من درگیر هیچ مساله بزرگی نیست...
حالا نمی دونم خجالت بکشم یا خیالم راحت باشه :/ همین الان داشتم کارای چاپ دستی دانشجوهای گرافیکو نگاه می کردم؛ با خودم گفتم یعنی منم یه روز مثل اینا میتونم بشم؟! اصلا در این مورد نظری ندارم :| نمی خوامم قبول کنم بی استعدادم:|
چه می دونم؟شاید از مضرات مقایسه کردن خودم با آیناز یا رقیه سادات باشه... کیگو! آیناز نخبه است! عاشقه-عشق به هنرو میگما- ولی حس می کنم خودشو قبول نداره و همینم حرصمو درمیارهo_O
دیروز تو مدرسه بازارچه زده بودیم، بچه های کلاس عکسا و سفالاشونو اورده بودن بفروشن، حالا بگذریم که هیچ کی پول نیورده بود بچه های ما هم تخفیف نمی دادن ولی سومامون اومدن فقط ازمون ایراد گرفتن و روحیه مونو خراب کردن:/
من که کار نبرده بودمم ناراحت شدم دیگه حال اون که اون حرفا رو بهش زده چی بوده خدا می دونه...
واقعا نگرانم! همش به خودم میگم سال بعدو چجوری می خوای پاس کنی؟! و هیچ جوابی نمیاد:/
یعنی اشتباه کردم؟


♦آدم باید بعضی وقتا بشینه پیش خودش
ببینه حالش چطوره، چی کارا میکنه، از چی خوشحاله/ناراحته...
♣چقدر تو این مدت برای بهتر شدن تلاش کرده
اصلا پیشرفتی داشته یا نه
♠همچنان نابالغه؟ یا نه از همه لحاظی کامل شده؟
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan